یسنایسنا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
عشق مامانی وباباییعشق مامانی وبابایی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

یسنا دختر ناز مامان

سلام

اولین قدم های نازگلکم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام نازگلک مامانی الااااهی که خودم تنهایی دورت بگردم عشقم دیروز من توی اشپزخونه مشغول کار بودم و نگاهم هم به شما بود اول از روی زمین بدون اینکه از چیزی کمک بگیری بلند شدی بعد 3 قدم راه رفتی اما بعدش تعادلت رو از دست دادی و افتادی   فدات بشم الاهی من از دیدن این صحنه اینقدر هیجان داشتم که نتونستم از شما عکس بگیرم.                           ارزو میکنم که با اولین قدمی که بر داشتی توی زندگیت هم همیشه به ...
1 مرداد 1393

یازده ماهه شدنت مبارک عشق من

        ماهه شدنت مبارک عششششششششششششششششششششق مامان عزیزم در قد و وزن   ماهگی شما:   قد:76 cm وزن:8 کیلو200 گرم خییییییییییییییییلی خوشحالم عزیزم که این ماه شما وزن اضافه کرده بودی خدا رو شکر و  خانومی که توی بهداشت بود گفت خیییییلی خوبه من حسابی خیالم راحت شد. ...
28 تير 1393

شومینه نوردی ....

الاهی که مامان فدات بشم جدیدا یه کار خطر ناک یاد گرفتی تا چشم من و دور میبینی و صدایی ازت در نمیاد میبینم داری از شومینه بالا میری خیلی میترسم خدایی نکرده بیفتی ولی چیکار باید بکنم چند وقتیه بی نهایت شیطون شدی فدای چشمای قشنگت بشه مامان     ...
11 تير 1393

مهمون ناخونده...

دختر گلم گلم چند روزی میشد که این سنجاقک قشنگ که اندازش حدودا به اندازه کف دست بود مهمون خونه ما شده بود سه روز روی درخت گردو از این شاخه به اون شاخه رفت و بعدش هم رفت البته من یکم این پست رو دیر گذاشتم اخه عکسش دیر به دستم رسید   ...
11 تير 1393

زندگی یعنی چه......

      شب آرامی بود   می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین : با خودم می گفتم زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رو...
30 خرداد 1393