یسنایسنا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
عشق مامانی وباباییعشق مامانی وبابایی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

یسنا دختر ناز مامان

سلام

اخرین سه شنبه سال..

      دخترم این اولین چهار شنبه سوری شماست عزیز دلم الاهی همیشه زردی تو مال آتیش و سرخی آتیش مال تو باشه   عزیزم برات یکم از این جشن میگم تا باهاش اشنا بشی و در باره این جشن ایرانی بدونی     جشن سوري يكي از  جشن هاي ايرانيان  باستان مي باشد ،كه خوشبختانه تا امروز زنده نگه داشته شده است. جشن سوري يا همان گرامي داشت آتش در گذشته 10 روز آخر سال برگزار مي شده است،و بعد از اسلام آخرين چهارشنبه سال شده است.ايرانيان براي شادي روح نياكانشان روزهاي آخر سال را آتش مي افروختند.   ايرانيان قبل از حمله اعراب داراي دين و آيين زرتشتي بوده و اعتقاد براي...
27 اسفند 1392

پایان هفت ماهگی ....

دختر عزیزم  من شما رو امروز بردم بهداشت برای قد و وزن خدارو شکر خیلی رشدت خوب بوده وزن گرفتی دختر قشنگم هفت ماهگیت مبارک:   قد:71 cm وزن: 7 کیلو و250 گرم دور سر:43 cm خیییییییییییییییییییییلییییییییییییییییییییییییییییی دووووسسسسستتتتتتت دددداااااااااااااااااااررررررررررم ...
27 اسفند 1392

پیشاپیش نوروز مبارک....................

    سلام به تمامی دوستان وبلاگ و مردم ایران زمین نوروز باستانی 1393 رو اول از همه به پدر و مادر عزیزم که این دومین نوروز هست که ندیدمشون تبریک میگم بعد هم به همه مردم پارسی زبان و از همسرم بابت تک تک لحظه های های شادی که برام به وجود اورده تشکر میکنم و از خدا میخوام سالیان سال برام نگهش داره   آمین       ...
27 اسفند 1392

خبر خبر خبر دار

  یه خبر خووووووووووووووووووووووووووووووووووووب   یسنا امروز بعد صبحانه فهمیدم که داری دندون در میاری و روی لثه  به اندازه دندونت سفیده و داره میاد بیرون مبارکت باشه دخترم ...
3 اسفند 1392

نی نی

فدات بشم الاهی مامان دیشب که داشتی با عروسکت بازی میکردی من همش عروسکت رو بهت نشون میدادم میگفتم: نی نی .... نی نی.... بعد که داشتم با  بابا مهدی حرف میزدیم و حواسمون به شما نبود یکدفه گفتی: نی نی....  ولی همون یک بار بود و دیگه نگفتی ولی من و بابا واسه همون یک کلمه هم کلی ذوق کردیم عزیزم شیرین زبونم دوستت دارم   اینم چند تا عکس جدید               ...
30 بهمن 1392

واکسن 6 ماهگی

عشق مامان امروز صبح با بابا مهدی قرار بود بریم بهداشت واکسن بزنی ولی براش یه کار اداری پیش اومد ما هم با عزیز و بابا جون رفتیم خیلی ناراحتم مامانی شما از چهار ماهگی تا الان فقط نیم کیلو اضافه کرده بودی ولی قد و دور سرت خوب بود 69 قدت شده بود 6 کیلو 500 وزنت واکسن که بهت زدن خیلی گریه کردی و همونجا بهت شیر دادم تا اروم شی و خوابت برد وقتی اومدیم خونه یکم خوابیدی بعد از درد پا بیدار شدی و به شدت گریه کردی اصلا اروم و قرار نداشتی دوباره بهت قطره دادم و به زور خوابوندمت بعد از ظهر که بیدار شدی بهت یکم سوپ دادم و بعد که اومدم بهت برای اولین بار قطره مولتی و اهن بدم هر چی توی دلت بود بالا اوردی و تمام لباس و رخت خوابت رو کثیف ک...
27 بهمن 1392

نیم سالگیت مبارک

عزیز دل مامان نیم سالگیت مبارک دخترم فردا شما 6 ماهت تموم میشه نیم ساله میشی ولی چون فردا واکسن داری و بی حال میشی من وبابا امروز برات یه جشن خودمونی گرفتیم الاهی سالیان سال کنارت باشیم و روز های خوبت رو ببینیم این کیک رو هم خودم برات پختم             ...
25 بهمن 1392