یسنایسنا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
عشق مامانی وباباییعشق مامانی وبابایی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

یسنا دختر ناز مامان

سلام

میوه خورونه.......

عسلکم دخملکم امروز تصمیم گرفتم موز رو به تیکه های کوچیک تقسیم کنم برات تا خودت بخوری فدات بشم الاهی خیلی ناز میخوردی اخرش هم ظرف رو کلا برگردوندی   اینم عکساش   این خط قرمزی که روی پیشونیته مال شیطونی امروزه که با صورت خوردی به میز تلوزیون   اینم از دست گل اخر ماجرا ...
9 ارديبهشت 1393

خدای عشق پدرم...

عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااششششقتم بابا جونم       ایمان دارم به پایان این روزهای سرد و مه آلود ...    ماهِ من،  می دانم که بزودی آفتابی خواهی شد   من این را از قاصدکهای خوش خبر شنیده ام ...     ...
9 ارديبهشت 1393

دخترم دیگه خانم شده....

عزیز دلم ای جووووووووووووووووووووووووووووونم الهی قربون دستای کوچولوت برم من امروز وقتی مای بیبی شما رو عوض کردم تلفن زنگ خورد وقتی برگشتم دیدم شما دیگه نخوابیدی و از روی تشک تعویضت بلند شدی و خودت داری تا میکنیش تا بزاری سر جاش فدات بشم الاهی       ...
7 ارديبهشت 1393

به بعد از ظهر عالی با دخترم...

سلام یسنا خانومی الان 2 روزی هست که عزیز جون واسه عمل اب مروارید چشمش رفته تهران و من و تو       روزها تا وقتی بابا بیاد خونه تنهاییم بابا جون هم که شب از سر کار بر میگرده امروز هوا خیلی خوب و بهاری     بود منم تصمیم گرفتم بعد از ظهر روروئکت رو ببرم تو حیاط تا با دخترم یکم خوش بگذرونیم حسااااااابی کیف     کردی و بهت خوش گذشت وقتی اومدیم تو خونه داشتم توی اشپزخانه کار میکردم که دیدم خودت لبه     اکواریوم رو گرفتی و بلند شدی و با کلی ذوق به ماهی ها نگاه میکنی وقتی ماهی ها توی آکواریوم تکون     میخوردن خیلی خوشت میومد بعد هم رف...
1 ارديبهشت 1393

روز مادر مبارک......

  سلام به بهترین و مهربون ترین فرشته روی زمین مادر عزیزم روزت مبارک ای کاش این اجازه رو داشتم تا توی این روز کنارت باشم یا لا اقل صدات رو بشنوم بهترینم  تنها هدیه ای که میتونم توی این شرایط تقدیمت کنم فقط همین چند بیت شعره با تمام وجود دلم میخواست کنارت باشم نمیدونی چقدر به سانیا حسودی میکنم که توی این روز کنار توست............   تا دیده ام به روی جهان باز شد، زشوق       لبخند مهربان تو جا در تنم دمید     فریاد حاجتم چو برون آمد از گلو     دست نوازش تو به فریاد من رسید     بعد از خدا ، خدای دل و جان من توئی ...
30 فروردين 1393

بالاخره یسنا چهار دست و پا رفت ....

ای جان دل من دختر قشنگم بالاخره تونستی در سن هفت ماه و بیست و چهار روزگی چهار دست و پا راه بری اولش خیلی اروم بود ولی الان حسابی زرنگ شدی و دنبال مامان این اتاق و اون اتاق میای فدات بشم الاهی عشق مامان       ...
27 فروردين 1393

اخه من چه کنم از دست این وروجک.....

ای جان دل دختر نازم این روزا عادت کردی صبح زود وقتی بابا میره سر کار بیدار میشی و دیگه نمیزاری مامان بخوابم کلی اذیتم میکنی تا از جام بلند بشم و بریم صبحانه بخوریم اما بعدش که خواب رو از سر من پروندی و بیدارم کردی خودت با خیال راحت میگیری میخوابی جالب اینجاست که اون موقع صبح هنوز داری خمیازه میکشی ولی دلت نمیخواد بخوابی             ...
23 فروردين 1393

جشن دندونی

سلام سلام به همگی به مامان ناهید به بابا عباس به خاله سانیا که توی جشن دخترم جای خالیشون برام خیلی حس میشد وسلام به همه دوستای نینی وبلاگی بالاخره ما جشن دندونی دخملی رو گرفتیم روز 14 فروردین ساعت 8 شب از 3 روز قبلش کیک سفارش داده بودم مثلا به بهترین شیرینی فروشی اما ساعت 6 که رفتیم کیک رو بگیریم گفت قنادشون مریض شده و نتونستن کیک رو اماده کنن منم کلی عصبانی شدم بعد رفتیم یه شیزینی فروشی دیگه و گفت طرحش رو بدیم یک ساعته تحویل میده خدایی هم کارش خیلی عالی بود و دقیقا ساعت 8 شب کیک به جشن رسید برای پیش غذا آش دندونی دادیم برای غذای اصلی ساندویچ الویه وبرای دسر هم کیک و ژله همراه چای اینم عکس ها ی جشن: ...
16 فروردين 1393