درد و دل های مادرانه 2
سلام دخترم از وقتی به دنیا اومدی و توی بغلم گرفتمت همیشه از دست خدا بابت اینکه کاری نکرد تا
موقع زایمان مادرم پیشم باشه ناراحت بودم همیشه میگفتم مگه نمیگن دعا زن موقع درد زایمان بر اورده
میشه پس کو اون خدایی که ازش این جور موقع ها حرف میزنن خلاصه خیلی از دست خودم خدا مادرم
خلاصه خیلی دل شکسته بودم تا امروز که داستان زایمانم رو واسه یکی از دوستا تعریف کردم ............
وقتی موقع به دنیا اومدن تو شد و من به بلوک زایمان بیمارستان رسیدم به محض ورود صدای گریه یه
نینی رو شنیدم که تازه به دنیا اومد تا من به طور کامل بستری بشم ساعت شد2:50 دقیقه صبح وقتی
من رفتم داخل بلوک اون نینی با مادرش رو بردن بخش بغیر از من فقط یه خانم دیگه بود که خیلی وقت
بود درد میکشید وبه دلیل کم اوردن نفس برای جراحی سزارین به اتاق عمل بردنش تا به دنیا اومدن تو
من توی اتاق با ارامش تمام تنها بودم وتورو با تمام ارامش و سکوت به دنیا اوردم اما بعد از به دنیا اومدن
تو اتاق پر شد از خانم های درحال زایمان که دائما داد میزدن و ناله میکردن همی اینا رو تعریف کردم تا
حرف اون دوستی رو که بعد 5 ماه باعث ارامش من شد بهت بگم
بهم گفت خدا فرشته هاشو برات فرستاده بوده تا جلو در وایستن تا تو با دخترت در ارامش باشید و
دخترت رو با خیال راحت ساعت 8:33 به این دنیا بیاری
اره دخترم من مادرم پشت در نبود تا واسم نگران باشه و دعا کنه ولی خدا فرشته هاشو برامون
فرستاده بود به امید روزی که بتونی مهربون ترین مادر بزگ دنیا رو ببینی..........